Friday, May 03, 2002

باز هم تصاد�!!!!


پريروز تو رسالت داشتم مير�تم ، توي يه خيابون يه طر�ه ، من سمت چپ خودمو نگاه كردم و ديدم كه ماشيني نمياد ، براي همين ر�تم وسط خيابون ، چون خيابون يه طر�ه بود ، من ديگه به سمت راستم نگاه نكردم و همش حواسم به ماشينهاي سمت چپي بود ( البته چراغ عابر پياده سبز بود و من مثل هميشه داشتم از روي خط كشي عابر پياده رد ميشدم ) توي همين لحظات يهو صداي بــــــــــوق يه موتوري رو شنيدم كه از سمت راست ميومد و داد ميزد برو كنار ، از اونجا كه هم حق تقدم با من بود و هم آقاي موتوري داشتن ورود ممنوع ميومدن ، من اصلا به طر� توجه نكردم و به راه خودم ادامه دادم ، موتوريه هم كم نگذاشت و صا� اومد طر� من ، خلاصه با كلي اين ور اون ور كردن ، بازم نتونست خودشو كنترل كنه و آخر سر هم آينه موتور به صورت من خورد و باعث شد عينك خوشگل آ�تابيم بشكنه كه البته اگر نبود عينك شايد كور ميشدم ، خلاصه من عينك رو از روي زمين برداشتم و توي همين حال ملت هميشه در صحنه !!! هم جمع شدن و منتظر بودن كه من شروع به دعوا و زد و خورد با يارو كنم ، غا�ل از اينكه نميدونستن با كسي طر�ن كه از اين كارا و ر�تارا بيزاره و نميخواد مثل اين ايرانيهاي اينطوري باشه ، خلاصه من خيلي با خنده و آرامش برگشتم ميگم آقا اينجا يه طر�س نبايد شما بياين ، الان اگر ميزدين به من ميدونيد بيچاره ميشدين؟؟؟ يارو برگشت گ�ت من دوست دارم خلا� بيام!!!! من گقتم آقاي عزيز خدا رو شكر كن چيزي نشد!!! و گر نه الان خيلي پشيمون ميشدين ، بازم طر� از رو نر�ت و گ�ت تو كه كوري چرا مياي توي خيابون ، در اينجا با دخالت عوامل غير خودي !!! كه به حمايت من وارد ماجرا شده بودن يارو يه ذره به خودش اومد ( حالا كلي هم دارن منو اون وسط تحريك به دعوا كردن و �حش دادن مي كنن ) اما من برگشتم گ�تم “ ايشالا به يكي بزني و حسابي توي درد سر بي�تي كه ديگه �راموش نكني بي �رهنگي و واقعا هم براي تو و دوربري هات متاس�م!!!! واقعا كه!!!!!!!!!!!!!!


بعدم به راه خودم ادامه دادم و اصلا به �ريادهاي طر� كه داد ميزد ببخشيد ، آقا تو رو خدا حلال كن و وايسا پول عينكتو بدم و نيز �رياداي ملت كه ميگ�تن بي �رهنگ خودتي غربزده و ..... توجه نكردم و به راهم ادامه دادم و �قط توي دلم به اين وضع مردم ميخنديدم و باز ياد مونيخ ا�تادم!!! �كر نكنم هيچ وقت مثل اونا درست شن اينا ! هيچ وقت !!! چون الان جاي پيشر�ت ، در حال پسر�ت هستن!!!! ميخواستم اين حر�ارو همون پريروز بزنم اما ديدم چون خيلي ناراحت بودم از دست اينا گ�تم بذارم آروم شم بعد ، چون در غير اينصورت هر چي ميتونستم به اين مردم نسبت ميدادم و .... چه كنم ! عصباني نشدن من هم از عادتهاي بد زندگي توي خارج و بخصوص آلمانه ، مثل بقيه عادتام مثل قانونمداري ، احترام به همه ، دوست داشتن همه ، مهربون بودن ، آدم بودن و ............!!!!!

Tuesday, April 30, 2002

كلاس نر�تن دانشجوها و .... !!!!!


امروز بخاطرنخوابيدن در شب قبل از صبح تصميم داشتم نرم سر كلاس � طراحي الگوريتم “ كه ساعت 3 بعد از ظهر تشكيل ميشد و آخرش هم خستگي امانم نداد و سر كلاس نر�تم!!! بعد كه داشتم از دانشكده مير�تم بيرون ديدم غير من خيلي هاي ديگه از دوسام نر�ته بودن سر كلاس ، بعد از سر كلاس يكي از دوسان اومد و گ�ت كه كلاس خيلي خلوته و استاد حتما حضور غياب ميكنه ، اما من كه ديگه از دانشكده ر�تم بيرون و ر�تم بگردم تو دانشگاه . وقتي از دم دانشكده �يزيك رد ميشدم يكي از دوسام رو ديدم گ�تم كلاس نداري گ�ت چرا اما نر�تم سر كلاس ! وقتي ر�تم دانشكده مكانيك ديدم يه سري هم اونجا از دوسام معطلن ، گ�تم در چه حالين ، گ�تن سر كلاس نر�تيم!!! ر�تم ترياي دانشكده شيمي ، خيلي از دوسام اونجا بودن ، از اونا هم كه پرسيدم چي كار ميكنين �قط 2 تاشون نگ�تن سر كلاس نر�تيم ، وقتي از شيمي هم برميگشتم سر راه 2 تا از بچه هاي صنايع رو ديدم ، اونا هم مثل خودم بودن!!!! وقتي داشتم تو راه بر ميگشتم خونه اصلا از اينكه سر كلاس نر�تم ناراحت نبودم . چون �هميده بودم كه اكثر بچه ها ساعت 3 سر كلاس نر�ته بودن ، اونم كلاساي اختصاصيشون رو !!!! حق هم دارن ، كي ساعت 3 حال و حوصله نشستن سر كلاسي داره كه درس اصلي رشته اش محسوب ميشه و اصلا اون موقع نميتونه كوچيكترين تمركزي روي درس داشته باشه ، تازه اگرم برن سر كلاس كه خوابن اكثرا !!! توي خارج سعي ميكنن ساعت هاي درس اصلي رو صبح بذارن اما اينجا چون هميشه برعكسه ساعت هاي درسي اصلي رو ميذارن بعد از ظهر ، مثل من كه 80 درصد كلاسام ساعت 3 هست ! با اين وضع سر كلاس حاضر شدن و درس خوندن دانشجوها ميشه مگه پيشر�ت هم بكنه اينجا !!!!